علی رضا ::
پنج شنبه 87/4/27 ساعت 12:9 صبح
آخ که چه لذتی داره ناز چشماتو کشیدن
رفتن یه راه دشوار واسه هرگز نرسیدن
اولش فکر نمیکردم که دلم رو برده باشه
یا دلم گول چشمای روشنش رو خورده باشه
اما نه گذشتهُ دیدم دل من دیونه تر شد
به تو گفتم ُدلت از قصه من با خبر شد
میدونم دوسم نداری مثل روزهای گذشته
من خودم خوندم تو چشمات یه کسی اونو نوشته
میدونم فرقی نداره واست عاشق بودن من
میدونم واست یکی شد بودن و نبودن من
اما روح من یه دریاست پُر از موج و طلاطم
ساحلش تویی وموجهاش خنجرهای حرف مردم
نوشته های دیگران()